۱۳۹۱ فروردین ۳۱, پنجشنبه

ذهن مرد، آینه ی زن! (آیا نیچه زن ستیز است؟)


_توجه: این مطلب صرفاً بحثی فلسفی (یا علمی یا جامعه شناسی یا غیره!) است و هیچ گونه نیت توهین یا جنسیت گرائی یا زن ستیزی یا ترویج مردسالاری و از این قبیل ابداً مد نظر نبوده و نیست!_ ;-)

((مرد جوانی را به نزد حکيم خردمندی بردند و گفتند: «ببين زنان دارند اين پسر را خراب و فاسد می‌کنند». مرد خردمند سری تکان داد، لبخندی زد و فرياد برآورد که: «اين مردان هستند که زنان را خراب و فاسد می‌کنند! هرنقصی در زنان باشد، مردان بايد تاوانش را بپردازند و آن نقص را در وجود خود اصلاح کنند — زيرا اين مرد است که تصوير زن را برای خود می‌آفريند و زن تنها خود را با اين تصوير منطبق می‌سازد».
يکی از آن ميان گفت: «به زنان بسی خوش‌بينی، تو آنها را خوب نمی‌شناسی!» مرد خردمند جواب داد: «خصلت مرد اراده و خصلت زن فرمان‌پذيری است — در حقيقت اين قانون جنسهاست. آری قانون سختی است برای زن. همه‌ی انسانها در مورد زندگی خود بی‌تقصير و بی‌گناهند، اما بی‌گناهی زن از درجه‌ای بالاتر است: چه کسی نسبت به زن کمی لطف و ملايمت روا می‌دارد؟ کسی در جمع گفت: «لطف و ملايمت لازم نيست! بايد زنان را بهتر تربيت کرد!» خردمند جواب داد: «بايد مردان را بهتر تربيت کرد» و به مرد جوان اشاره کرد که به دنبالش برود ... اما مرد جوان هرگز به دنبالش نرفت.))
نيچه_ حکمت شادان
........................................
آیا این تفکر نیچه زن ستیزی است؟ اگر نیست چقدر به واقعیت نزدیک است؟ تا کجا درست و از کجا نادرست است؟ آیا برداشتی از نظریات نیچه که وی را زن ستیز قلمداد می کند، صرفاً برخوردی غیر علمی و متعصبانه نیست؟ آیا درخور است که با نظرات فلسفی نیچه در همان حوزه و با همان زبان خودش برخورد کرد، یا اینکه از موضعی غیرعلمی بر او تاخت که "نیچه در باب زن، هیچ چیز علمی نمی گوید و فقط اراجیفی زن ستیزانه و از روی عقده گشائی بیان داشته"؟!
اینها سوالاتی است که پیش از هر داوری در مورد نیچه باید از خود پرسید.
پای مباحث "زن در تفکر نیچه" که به میان می آید گوئی همه فراموش می کنند که نیچه یک فیلسوف بوده آن هم فیلسوفی خیلی بزرگ و عمیقاً تاثیرگذار بر زندگی بشر. پس چطور می توان آن قدر سطحی و غیر علمی یا غیر فیلسوفانه به نظرات نیچه در باب زن حمله ور شد؟!
به نظر من نظرات نیچه در مورد زن، تاکنون خیلی مورد بی مهری قرار گرفته، نظراتی که من فکر می کنم اتفاقاً بسیار در مورد زن مهربان است و چقدر که می توانسته ارزش و حقوق زن را به وی بازگرداند، و در نتیجه: چقدر که می توانسته ارزش انسان و زندگی را به آنها بازگرداند!
..........................................................
در مورد این که "زن خود را با تصویری که مرد از او می سازد منطبق می کند" فکر می کنم دلایلی از نظر روانشناختی و فیزیولوژیکی هم می توان آورد:
اگر به انسان به مثابه ی گونه ای از حیوان بنگریم که به هر حال دارای غرایزی است، غریزه ی بقا سبب می شود که همیشه جنس نر به جنس ماده تمایل نشان دهد؛ تقریباً در بین تمام حیوانات؛ خوب، پس جنس ماده (به همان غریزه ی بقا) به طبع برای جذاب بودن و کشاندن نر به سمت خود، باید منطبق بر خواهش ها و امیال جنس نر باشد. این طبیعت است. طبیعت بی گناه است. خوب و بد ندارد. درست و غلط ندارد. طبیعت هر چه هست، هست.
این در روحیات انسان هم وارد شده است. از نظر روانشناسی هم این فرضیه قابل اثبات است. مگر نه اینکه به طور طبیعی این زن است که میل به آراستن و زیباتر کردن خود دارد؟
و مگر نه که این آراستن برای جلب توجه مرد است؟ حالا که زن باید خود را بیاراید چگونه می داند که خود را چگونه باید آرایش کند؟ اینجاست که زن با شناختی که از مرد پیدا کرده است، و یا در واقع با شناختی که از "تصویرِ زن در ذهن مرد" پیدا کرده است، خودش را با آن تصویر(و در واقع فانتزی ذهن مرد) منطبق می کند. این ریشه در ناخود آگاه دارد. غریزه ی بقا و طبیعت اینگونه حکم می کند.
پس دلیل اینکه نیچه مرد را مسبب نقص در زن می داند همین است. چون هر گاه نقصی بوده، ابتدا در تصویرسازی مرد از زن بوده است.
(توجه شود که این موضوع تاریخی و ریشه شناسیک بررسی می شود، این اتفاقات نه بین یک مرد و یک زن، که بین جامعه ی مردان و جامعه ی زنان رخ داده و می دهد. به طوری که شاید تصویر ذهنی یک نسل از مردان، وقتی در جامعه ای تغییر می کند، با فاصله ای زمانی به تغییر در زنان منجر می شود. مباحث کاملا اجتماعی است و نه فردی)

اما در مورد این جمله "خصلت مرد اراده و خصلت زن فرمان‌پذيری است "
اصلا تصور نمی کنم که این جمله ربطی به مسئله ی مردسالاری داشته باشد. این بیشتر یک گزین گویه ی نمادین است. من فکر می کنم که اشاره ی نیچه در اینجا به همان مطلب قبلی است و از این منظر مرد را به طور نمادین با خصلت اراده(و نه فرمانروایی!) توصیف کرده است؛ که در نهان و در ناخودآگاه، اراده ی مرد(:در واقع تصویرسازی مرد از زن)، سبب سازِ شکل گیریِ زن می شود. منظور از فرمان پذیریِ زن هم همین رابطه ی نهان است که: زن با تصویر ذهنی مرد خود را منطبق می کند. نه فرمان برداری از مرد!
اینها صرفاً اصطلاحاتی فلسفی یا روانکاوانه اند.

کما اینکه تصویری که مرد از زن در جامعه ی مرد سالار سنتی ساخته، سبب شده که زن خوار و ذلیل و جورکش شود؛ و همه دیده ایم که چگونه زنانی در پستوی اندرونی ها از مرد و آقای خود راضی بوده اند و چه طبیعی می انگاشته اند زیر دست بودن مردانی حیوان صولت را! این تصویر مرد، زن را و در نهایت مرد را به آن درجه از پستی و فرومایگی کشاند.

نتیجه گیری کلی اینکه:
حالا اگر مرد تصویری از زن در ذهن خود داشته باشد که: زنی آزاد و مستقل و توانا و دارای حقوق باشد؛ پس، زن به شکل این تصویر در می آید و منطبق بر آن می شود.

اگر می بینیم برخی زنان، امروز به شکل فمنیسم و زن محوری به انحراف از خواست حقوق خود فروشده اند، باز هم دلیل اش تصویری بوده که در ذهن برخی مردان شکل گرفته!
گوئی این زنانِ مو کوتاه و کت شلواری قصد دارند دیگر زن نباشند! چرا؟ زیرا می خواهند در اعتراض به اینکه مردانی به زنانی دیگر ظلم کرده اند، یک سری دیگر از مردان را که اتفاقاً بی گناه هم هستند با زن نبودن خود مجازات کنند!
چه بلاهتی! اعجاب انگیز تر از این مرد هائی که فمنیست اند. آنها چه می خواهند؟ مجازات خودشان؟ به چه گناهی؟! هاهاها...

پس به قول نیچه: "بايد مردان را بهتر تربيت کرد"...

"اما مرد جوان هرگز به دنبالش نرفت" !



نوشته‌ی: سیامک

۱۳۹۱ فروردین ۲۳, چهارشنبه

سوال از خانوم بازیگر: تیر خلاص یا ریسمان نجات؟ خانوم پرستو صالحی!

این ها فقط سوال است دوستان. لطفاً برای برچسب زدن عجله نکنید و اجازه بدهید به جای حذف اظهار نظر من، این سوالات مطرح شوند تا مسائلی روشن شود./
اسمش دردنامه است!
گفته است تیر خلاص به خودم می زنم!
باشد قبول، فرض را می گذاریم بر صداقت خانوم بازیگرِ نه چندان مطرح(حتی قبل از به قول خودشان: ممنوع الکار شدن).
شما که این همه شجاع هستید، چرا گذاشته اید و الان این حرف ها را می زنید که هیچ خطری از سمت دولت برایتان ندارد(و احتمالاً توجه و پاداش هم دارد)؟!
چطور؟ می گویم.
خانوم پرستو صالحی!
چه کسی می تواند قبول نکند که اگر فسادی در سینما هست باید با آن برخورد شود؟
باید بشود و باید دست هنربندان و فاسدان از سینما کوتاه شود. ولی این گونه صحبت های شما و نامه هایتان، علاوه بر تخریب وجهه ی سینمای ما(که به اذعان شما سینمای مقدس است!) نتایجی سیاسی و نتایجی شخصی هم برای شما دارد. در این نامه شما فقط به مرده لگد زدید. در این نامه بر حقانیّت دولت فاسد احمدی نژاد صحّه گذاشتید! سوال من این است: آیا شما در حال بازی هستید؟ یک بازی سخیف با کارفرمائی سخیف تر؟ 
هدف بازی: تخریب هاشمی به نفع دولت احمدی نژاد؟!
اصلاً هاشمی بد، خیلی هم بد، قبول دارم، ولی آیا احمدی نژاد حالا شده است منجیِ بازیگران و هنرمندان؟!
حتی اگه به شما ظلمی شده، به چه قیمتی حاضر شدید آلت دست بشوید؟
آیا آلت دست شده اید؟ ...  من این طور می بینم که شده اید، به این دلیل که نتیجه ی نامه ها و به اصطلاح افشاگری های شما را در حقیقت این گونه می بینم:

1-تایید حرف های سلحشور مبنی بر فساد سینما
(انگار کسی شما را مجبور کرده با چنان کسانی کار کنید که حال طولانی می خواهند! و اگر باشند، از همان هنربندانی هستند که به دولت پشت گرم اند!)

2- پاک کردن دولت و "حق طلب" نشان دادن احمدی نژاد و دولت بی لیاقت و فاسدش

3-تخریب کسی که در حال حاضر منتقد این دولتِ فاسد است و این حرف های شما احتمالاً فقط برای کم رنگ کردن تاثیر سخنان آن شخص است (یعنی هاشمی)!
4- به همرا داشتن نعمات و برکاتی در آینده ی نزدیک برای شما از سوی دولت.
شما به هیچ عنوان از خطوط قرمز دولت رد نشدید که هیچ، اتفاقاً باب میل دولت سخن راندید و افشا نمودید. 
کدام تیر خلاص؟ این ریسمان نجات شماست!

لینک سخنان خانوم بازیگر در بالاترین:

۱۳۹۰ دی ۲۸, چهارشنبه

قربانی/ برای گلشیفته



"قربانيان، نظر ديگري سواي نظر تماشاگران نسبت به قرباني و قرباني كردن دارند، اما هيچ گاه به آنها اجازه اظهار نظر داده نشده است." ((نيچه))

-به نظر من باید صبر کنیم و در آینده، تاثیر این حرکت گلشیفته( والبته حرکات مشابهِ تابوشکنانه ی دیگر) را روی جامعه ببینیم.  در آینده ی نسلی که، شاید چندان هم به خاطر نخواهند آورد که آزادی پوشش و آزادی های دیگرشان را چقدر مدیون گلشیفته و امثال گلشیفته هستند. -گلشیفته قربانی شد.
مثل خیلی از ماها.
حتی ماهائی که انسانهای مشهوری هم نیستیم ولی ممکن است در جمع خانواده و دوستان و اقوام ،از این خط شکنی ها کرده باشیم و قربانی شده باشیم. ولی راه را برای آیندگان باز می کنیم.
-حتی... حتی اگر گلشیفته قصدش فقط کسب درآمد و کار هنری باشد (و اینها طبعاً به ما ربطی ندارد) و خودش هم نداند که دارد خط شکنی میکند، باز هم فرقی نخواهد کرد:  او... خط شکنی... کرده است!  اگر هم نداند حتماً حِسِّش که میکند!
مثل تخریب چی ها در زمان جنگ؛
 گلشیفته خودش را شاااید، نابود کرده باشد با این حرکت (بستگی به سرعت تحولات فرهنگی و اجتماعی در ایران دارد. و نه لزوماً سیاسی!)
انواع برخود ها و تکفیرها نسبت به گلشیفته کاملا طبیعی است. اگر نبود جای تعجب داشت. ولی اصلا مهم نیست...

-جامعه ی امروز و این نسلی که رو به افول است و این حکومتی که دیگر پلاسیده شده هم، کوچکترین اهمیتی برای من، به شخصه، ندارد....
نسلی که افکار سنتی اش تغییری نخواهد کرد، بلکه این نسل از بین خواهد رفت و نسلی نو و فرهیخته جایگزین خواهد شد...

-بعد هم چرا ما باید همه چیز را در مبارزات سیاسی ببینیم؟ چرا مسائل زندانی های سیاسی را با این یکی قاطی می کنیم؟ مبارزه ی فرهنگی و اجتماعی به نظر من، خیلی مهمتر از مبارزه ی سیاسی است. در درجه ی اول ما در جامعه، داریم از مغزهای معیوب ضربه می خوریم. از فرهنگ سنتی ای که این حکومت، از دلش بیرون آمده.
-باز هم می گویم. منظور من این نیست که گلشیفته با قصد مبارزه ی سیاسی یا هر چیزی این کار را کرده.... همین که هر کدام از ما جرأت کنیم و آن طوری که دوست داریم زندگی کنیم... همین خودش، خود به خود از نظر جامعه ی سنتی مبارزه و اعلام جنگ محسوب می شود. خوب بشود... چه باک! ا
حالا واقعا چند نفر از ما جسارت این را داریم که خودمان باشیم؟ در جمع خانواده و دوستان، در جامعه، در هرجا...
-اینجاست که کار گلشیفته به ما هم مربوط می شود! چون این گونه ما را به چالش با خودمان می کشد.  اینجاست که کارش ستودنی می شود. و من بعید می دانم که گلشیفته نا آگاهانه دست به این کار زده باشد. چطور می شود اینقدر ساده بود که فکر کرد گلشیفته از عواقب کارش بی اطلاع بوده؟!








۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

تاکتیک یا استراتژی، خمینی تا موسوی_(کوتاه، در پاسخ مصاحبه ی احمد رافت با سایت خودنویس)

من نمیدانم که اظهار نظرات کسانی مثل آقای رافت، تا چه حد اهمیت دارد و اصلا
اعتنایی به این حرفها باید کرد یا نه؛ ولی میخواهم به عنوان یکی از جوانان ایرانی که ایشان خطاب کردند، نظر خودم را درباره ی دیدگاه ایشان بگویم.
خیلی کوتاه و فقط در مورد این بخش پایانی مصاحبه ی ایشان:
((من فکر می‌کنم که مردم باید صحبت‌های آقای موسوی را گوش کنند، وتفسیر خودشان را از این حرف‌ها ندهند. آقای موسوی وقتی می‌گوید بازگشت به قانون اساسی، با کسی رو در وایسی و شوخی ندارند، همین قانون اساسی را می‌گویند که الان سر کار است. ولی خیلی از جوان‌ها فکر می‌کنند که آقای موسوی این سخن را تاکتیکی مطرح می‌کنند، همانطوری که ۳۲ سال پیش برخی از هم‌دوره‌ای‌های من فکر می‌کردند که آقای خمینی تاکتیکی آن حرف‌ها را می‌زدند، در صورتی که تاریخ ثابت کرد که آن حرف‌ها تاکتیکی نبودند، ایشان معتقد به مساله‌ای بودند و عمل کردند. آقای موسوی هم به قانون معتقدند و نمی‌خواهند قانون اساسی دیگر را جانشین آن بکنند.))
از این میگذرم که حتی اگر حرف های موسوی(در رابطه با اجرای قانون) تاکتیک نباشد و عقیده ی خودش باشد، باز هم فرق چندانی در اصل موضوع جنبش نخواهد داشت، چون موسوی خود نیز تکثر در جنبش را پذیرفته و اصولا ایشان به دنبال همین آزادی چند صدایی و آزادی بیان و رسانه بوده اند. و از مردم سالاری و دموکراسی دم میزنند. و چون جناب رافت هم بر صداقت موسوی صحه میگذارند چون ما، پس فریب و مکر یا تاکتیکی در کار میرحسین موسوی نیست در این دیدگاه!

ولی بحث اصلی من روی مقایسه ی خمینی و موسوی است. گفته اند که خمینی تاکتیکی حرف نزده و اطرافیان تصور کرده اند که تاکتیک است! ولی چه تاکتیکی؟ یعنی خمینی در مقابل چه کسی و چرا این تاکتیک را باید به کار می برده؟ وقتی فرضا، گفته که اسلام جایگاه زنان را تعیین کرده و نه حقوق بشر، آیا این تاکتیکی در مقابل رفتار شاه بوده یا برای فریب مردم؟ کدام یک این نظر خمینی را می پذیرفتند و  خمینی قرار بوده تاکتیکی عمل کند؟! این حرکت که رسما خودزنی بوده! آیا غیر از این است که ترجمه ی غلط اطرافیان، در واقع تاکتیک بوده، آن هم در مقابل خارجی ها، تا حمایت دولتهای فرانسه و آمریکا و انگلیس را به دست بیاورند برای خمینی و خودشان؟  این کجایش تاکتیک خمینی بوده؟ اصولا مقایسه ی آقای رافت، از بنیان غلط است. مواضع موسوی، اگر تاکتیک باشد، در مقابل رفتار خصمانه حکومت است و توجیه پذیر و یحتمل هم همینطور است. تاکتیک هم نباشد، یک استراتژی خودش و جناح خودش است، و قرار نیست به همگان تحمیل کند. چون او مثل خمینی فکر نمیکند که ولایت ازآن خدا و نماینده اش بر زمین است. بلکه به ولایت جمهور معتقد است و مترجم هم ندارد که وارونه جلوه کنند.

۱۳۹۰ فروردین ۱۵, دوشنبه

موسوی نماد ایستادگی مردم ایران است؛ با تمام توان از او حمایت می کنیم.

امروز مطلبی را در همین سایت بالاترین خواندم با عنوان "از پیام تسلیت قدیس ساز ابراهیم نبوی به مهندس موسوی تا افراط و تفریط ما"!!  بسیار متاسفم شدم و چند نکته به ذهنم رسید که لازم دیدم اشاره کنم.



میر حسین موسوی، مردی بود که به قول خودش از سیاست کناره گیری کرده بود و حالا هم اگر ضرورت ایجاب نمی کرد، به همان کار فرهنگی اش ادامه میداد و دوباره وارد بازی سیاست نمیشد. اما همه میدانیم که چه شد و چرا آمد. او آمد و از همان اول هم میدانست که وارد چه مهلکه ای شده، او میدانست که چه سختی هایی در راهش است ولی کمر همت بست و از تمام آبرو و حیثیت و زندگی و خانواده اش گذشت. شاید حتی در این راه جانش را هم آخر سر بدهد. و اما خیلی از ماها که حتی رغبتی هم به شرکت در انتخابات نداشتیم و امیدی هم به امثال موسوی نداشتیم، از فشار زیادی که بی لیاقتی دولت بر ما وارد آورده بود، تن به انتخاب دادیم. رای مان را دزدیند و آن داستان های پس از آن، و باز هم خیلی از ماها انتظار ایستادگی و دنبال کردن خواست مردم را، از سوی موسوی نداشتیم. انصافا جا خوردیم. باورمان نمیشد که یک مردی که خودش از مسولان همین نظام بوده، و آرزوهایش و زندگی اش با آرمانهای امامش و انقلابش گره خورده، تا این حد به مقابله با همین نظام برخیزد و از دنبال کردن رای و حق مردم، به هیچ قیمتی، کوتاه نیاید!
دوران بت سازی و در ماه دیدن انسانها (آنطور که نویسنده ی آن مطلب ادعا کرده که ابراهیم نبوی به دنبال آن بوده) هم تمام شده است. کسی نمی خواهد از موسوی بت بسازد و این مطلب فقط بهانه ای شده در دستان آقای روشنفکر، که شأن بزرگمردی چون موسوی را پایین بیاورد و ارزش استقامت او را زیر سوال ببرد، و به نویسنده ای تاثیر گذار و متعهد، چون ابراهیم نبوی، که خود طعم زندان و تبعید را چشیده و زندگی اش را در راه آزادی مردمش، بر خود سخت کرده، توهین کند و افترا ببند.
با ردیف کردن نام چند زندانی، که همه ی ما آنها را می شناسیم و خود ابراهیم نبوی بارها برای آنها نوشته و خیلی هاشان حتی از دوستان نزدیکش بوده اند، خواسته به نوشته اش، ارج و قربی بدهد. اگر امیرانتظام  و نسرین ستوده‌ و ژیلا بنی یعقوب و تقی رحمانی و قاسم شعله سعدی و بهمن احمدی امویی و احمد زیدآبادی و اسانلو و صد ها مبارز و زندانی بزرگوار دیگر را می شناسد که در سیاه چاله های رژیم گرفتار آمده اند، و این بهانه ای شده برای اینکه استنباط کند، که ابراهیم نبوی، نباید میرحسین موسوی را ستایش کند(!) باید بگویم که هزاران دانشجوی اخراجی و هزاران زندانی شکنجه شده و هزاران انسان دیگر که در راه مبارزه با این حکومت، صدمه دیده و زندگی شان نابود شده است، وجود دارند، که شما و ما هیچ اطلاعی از آنها نداریم. ولی آنها به دنبال هیچ سهم خواهی یا شهرت یا هر چیزی که شما فکرش را بکنید، نبوده اند. فقط برای آرمانشان مبارزه کرده اند. آیا باید جناب نبوی و دیگران برای همه ی آنها نامه بنویسند؟ آیا شما فکر کرده اید که این نامه چیزی عاید موسوی میکند؟ یا چیزی از ارزش زندانی های دیگر کم میکند؟ گفته اند که چرا برای تولد موسوی مردم را به خیابان میکشانیم؟!!  باید به یاد داشته باشیم که اگر ایستادگی میر حسین موسوی و مهدی کروبی نبود، شاید امروز جنبش سبز و مبارزات مردم، اینقدر گسترده نمی شد. اگر امروز هر کس دیگری هم جای موسوی بود، ما از او حمایت می کردیم و به بهانه ی تولدش به خیابان می آمدیم تا به حکومت اعتراض کنیم. بله، بهانه! اینها فقط بهانه هستند. موسوی و کروبی امروز بهترین بهانه هستند برای اعتراض مردم. ما به دنبال هدفی هستیم، که رسیدن به آزادی است. خیلی ها در این راه فدا شده و می شوند، ولی ما به بهانه ی ایستادگی و استقامت سران این جنبش، هنوز می توانیم از مبارزه دم بزنیم. میرحسین نماد است. سمبل این جنبش. نماد و نشانه به هیچ عنوان به معنی رهبر یا پیشوا نیست، حتی او خودش هم بارها اعلام کرده که من رهبر این جنبش نیستم. در واقع خود پیرو مردم بوده و دیدیم که حتی به مرور اعتقاداتش و رفتارش نسبت به رژیم جمهوری اسلامی -به تبعیت از مردم-  تغییر کرد. او تنها یک شخص نیست که بعضی ها مثل بچه ها بگویند که چرا از بقیه زندانی ها اینگونه صحبت یا ستایش نمی شود! ایستادگی و پایمردی این مرد، امروز نشانی از ایستادگی و مبارزه ی مردم ایران است. نمی گویم که او رهبری انتقاد ناپذیر است، برعکس، او در پیروی از خواست مردم، به عنوان نماینده ی مردم، و کسی که ملت به او رای دادند تا رییس جمهورشان شود، شاخص شده است. پس ما باید با تمام توان از موسوی و کروبی، به عنوان نمادهای ایستادگی مردم ایران، دفاع کنیم.
موسوی و کروبی، امروز جسارت به خرج داده اند و در نوک پیکان مانده و جان خود و خانواده شان را کف دست گرفته اند. موسوی چیزی برای خودش به دست نمی آورد. ما پشتیبان او هستیم. نه چون، "میر حسین موسوی" است، بلکه چون امروز زبان این مردم شده، چون از همه چیزش گذشته تا به عنوان نماینده ی این مردم، همه ی رنج ها را تحمل کند و به عنوان سمبلی از ایستادگی این مردم، ایستاده است.
حالا شما به هر بهانه ای بخواهید مطلبی در تضعیف شخصیت مهندس موسوی، که به عنوان منتخب این مردم وظیفه ای بر دوش گرفته، بگویید، کار درستی نیست. چه آن بهانه تقبیح "قدیس سازی باشد" چه مطرح کردن بحث های انحرافی اعدام های دهه ی شصت، یا چه اتهام جاسوسی آمریکا و انگلیس(!). چه فرقی میکند؟ امروز که او برای این مردم به استقبال خطر رفته و شرایط پاسخ گویی به آن مسائل را ندارد (که احتمالا پاسخ درخور هم دارد) آیا مطرح کردن اینگونه مسائل(اعدام های دهه60) سودی هم برای جنبش مردمی امروز ما دارد؟ یا با تضعیف جایگاه موسوی به جنبش سبز ضربه خواهد زد؟  این گونه اظهار نظرات نسنجیده را به حساب سهل انگاری میگذاریم و نه غرض ورزی! و امید داریم که دوستان به خود بیایند.


۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

پیامبر اسلام، حضرت ویتو دون کرلئونه (ع)!!!


 بررسی جفنگیات عجیب یک سینماگر، در مورد محمد پیامبر،دون کورلئونه و فریدریش نیچه!!! (که در سایت رادیو زمانه منتشر شده!) 

این متن به نقد مطلبی از سایت رادیو زمانه می پردازد تحت عنوان ((بوسه بر دستانِ دون کورلئونه)) از امیر معقولی؛ آدرس مقاله ی مورد بحث: http://zamaaneh.com/khaak/2010/12/post_150.html

البته از زمان درج مقاله مذکور در سایت رادیو زمانه، زمانی چند، گذشته است؛ و نیز نمی خواهم این آقای سینماگر متخصص امور ((مافیایی_فلسفی_مذهبی_اعتقادی!))  را خیلی مهم جلوه دهم، ولی از یک نظر، مطلب مورد بحث، جالب توجه است؛ و آن اینکه، اینگونه تحلیلات بی مایه و بی شناخت از فلسفه و دین و هنر، موجبات گمراهی نسل جوانی را می تواند فراهم بی آورد که در برزخ میان اعتقادات جامعه خویش و فلسفه جهان مدرن سرگردان مانده است، و ممکن است تصور کند که این اینگونه برداشت های مالیخولیایی؛ کلید حل مشکلاتش می تواند باشد. آنچه هست، تلقی مقرضانه، از هنر و فلسفه ی غرب (در نوشتار یاد شده) است که اهمیت دارد، وکج فهمی های اینچنین، بسیاراند، که درد بی درمان است این اظهار فضولات، از سوی دانایان جمیع مقولات(!)، در این جامعه ای که ادای مدرنیّت را میخواهد درآورد، امّا در لجنزار سنت گرفتار آمده، و عجبا هر چه می رود به در بسته می خورد، با این امّت شهید پرور.

که روشنفکران مان به جای روشن کردن اذهان عمومی، به دنبال ترفند هایی برای بقول خودشان(( نو کردن لباس دین)) می روند و روشنفکر دینی می نامند خودشان را، که مبادا مغضوب شوند و ضالین؛ و این گونه شاید ((بازگشت به معنویات))ِ پست مدرن را برای خود و دیگران تعبیر می کنند؛ یا برداشت هایی غریب از نیچه و هایدگر، که می شود (( فردید))، برای بسط استبداد پهلوی؛ که بعد از انقلاب، یکباره خمینی شد ابر انسان موعود نیچه(!)، و سگان ولایت به دورش وغ و وغ، که  همان شاگردان فردید باشند، یعنی میر شکاک و اراذل امثالهم.... .

من نمیفهمم که اصلا چه ارتباطی دارد این دون کورلئونه، به محمد و اسلام، واز آن هم عمیق تر!! به نیچه؟ یعنی نویسنده، یک معتقد به اسلام ( با آن همه آموزه های ...) است که نیچه را صرفا، به خاطر سخنوری پیامبرانه اش(و نه حتی هیچ ذره ای از فلسفه اش؛ که با دین که سر سازگاری ندارد، هیچ، منکر خدا هم هست، البته) می ستاید و هیجان زده، او را در کورلئونه متجسم و متبلور میبیند؟!! از نیچه همین را میداند که :«بلندپروازیِ من آن است که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب می‌گوید ـ که کسی در یک کتاب هم نمی‌گوید....» از فلسفه ی نیچه با آن عظمتش، و اینکه در همان کتاب  فراسوی نیک و بد، تمام آنچه در اسلام اخلاقیات می نامندش را دگرکونه کرده است، هیچ سخن به میان نمی آورد!
خجالت نمی کشید اگر، حتما حالا هم آقا خامنه ای را با مایکل کورلئونه مقایسه می کرد و پاکسازی دشمنان را که اولین حرکت مایکل بود، سرلوحه ی قتلهای مقدس زنجیره ای وحلقه ای آقا می دانست که واجب شرعی است، چون سنت حضرت پیامبر دن کورلئونه(ص) است وسیرت الامام نیچه(ع)!!! 

این گونه مرتبط کردن اسلام ناب محمدی با کورلئونه ی پدرخوانده، وبعد نیچه را مدرس و ومروّج استبداد و ترور و جنایت دانستن، و ستایش و ((بوسه بر دستانِ دون کورلئونه)) زدن فقط ممکن است از یک بی سواد کودن سر بزند.  آخر چه ربطی دارد گوزن با شقیقه؟

شک ندارم که این آقای معقول، نام دیگرش مشایی!!! است، وکوروش کبیر را هم ارادتمند است چه جورررررررر!!!!

اما چرا سایت رادیو زمانه چنین اراجیفی را منتشر میکند؟  بودجه میلیاردی میگیرد از دولت هلند که این ترشحات مغزی  بیمارگونه را رواج دهد؟! این را دیگر من نمی دانم.

مطلب مورد بحث را  اینجا بخوانید:

بوسه بر دستانِ دون کورلئونه _امیر معقولی
)) بوسه بر دستانِ دون کورلئونه

تأملی بر سریال «قلب یخی»_علیرضا نراقی

با اجازه قبل از خواندن متن آقای نراقی چند کلمه بنده بگویم؛

 این سریال ((قلب یخی)) مرا آزار می داد؛ به نظر می رسید از همان اول هم ، که یک کاسه ای زیر نیم کاسه ی این پوشش ها( البسه ی آرتیست ها را میگویم) و روابط از خط قرمز گذشته ی این سریال باشد؛ برای جذب مخاطب و بعد خوراندن همان توهمات دشمن فرضی و جنگ نرم و فتنه ویهود و...این هزیانات صدا وسیمایی ، که تازگی هم ندارد، فقط این بار، بس ریاکارانه تر.  واین مردم همیشه روی صحنه (به قول کامبیز حسینی) هم که چه می فهمند؟ می رود به خرجشان؛ ولی...نه ،آخر لطیفی با این آشفتگی و قاطی پاتی کردن سریال از قسمت هفتم به بعد، همان مخاطب سطحی نگر را هم از دست میدهد. 

خیل عظیم امتی که می نشیند پای این مثلا عاشقانه های در پیت ((عشق در یک نگاه)) و بعد فراق بی گا(ه)، مگر حوصله دارد شنیدن افاضات فزاینده ی دختر قرتی های خوش رنگ و لعاب را در مورد شایگان و فلسفه وکوانتوم وجهان هولو گرافیک و.... ، این مخاطبان عام که به جهت سرگرمی و دیدن فیلمفارسی وداستان عشقی و شاید یه کم بزن بزن (اکشن مثلا) جذب سریال شده اند،  به گمان زیاد اسم اینها را هم نشنیده اند، چه اهمیتی دارد برایشان اصلا؟ جز ریزش مخاطب هم ، که چیزی عاید فیلمسازان فیلسوف و کاراگاه و ولایت مدار و معلم اخلاق و مبارز با استکبار و فساد و فحشا و ....اینا، نکرده است!!!

بگذریم که این کتاب جهان هولوگرافیک که داریوش مهرجویی ویرش گرفت یهو به فلسفیدن و فیزیکیدن ومعنویت نوردی(همه باهم) وترجمه اش کرد، ابدا در محافل علمی جایی ندارد و کسی آن را جدی نمیگیرد، که حالا شده دغدغه نویسندگان این سریال و مایه ی مباحاتشان هم حتما، که بعععله، ما هم چیز می خوانیم واینها چیز اند ومی خواهند چیز ما را بر باد دهند، ولی ما فهمیدیم واین چیزها را رو می کنیم ، بعععله، آمریکا در چه فکریه، دلاراش صهیونیستیه،.... .

در همین راستا نقد آقای نراقی را  بسیار جامع دیدم ، در ادامه بخوانید....


تأملی بر سریال «قلب یخی»_علیرضا نراقی

شانه های ناتوان قصه و فیلمساز_
((محمدحسین لطیفی در سریال «قلب یخی» سعی می کند با بستر قرار دادن فضایی عامه پسند و ملودرام در لایه رویین اخلاقی- ارزشی باشد، البته این نگرش اخلاقی بیشتر ریاکارانه به نظر می رسد تا تنیده شده در درام.
اینکه یک برنامه نمایشی- حال می خواهد در هر رسانه یا هنری باشد- داستان و محور خود را به مسائل کلان گره بزند یک ایراد نیست و به شرط عمق و ربط داستانی اصیل حتی حسن هم هست و توصیه شده توسط فیلسوفان و نظریه پردازان درام نویسی، اما این مسئله شرطی دارد و آن شانه های توانای بستر داستانی آن نمایش و همچنین گوینده آن است.
اگر شانه های داستان نحیف باشد و گوینده آن سطحی بیندیشد، کل اثر زیر بار مسائل کلان آن نمایش له می شود و حتی آن کوچک جاذبه اش که می تواند از داستان گو بودنش توقع داشت در سکون یک موضوع بی ربط متوقف می ماند و معطل می شود.
اگر رومن پولانسکی «نویسنده پشت پرده»، آخرین اثر درخشانش را به سیاست های روز و پیچیدگی های درونی روابط سیاسی اتصال می دهد دو دلیل دارد. اول اینکه او یک داستان خوب و مربوط با ظرفیت بالا و فضاسازی درست دارد و دوم اینکه پولانسکی است.
اگر پیچیدگی های اخلاقی و روانی همیشه در آثار آلفرد هیچکاک چالش برانگیز و پرمسئله بوده و تا امروز کسی مثل «ژیژک» را به خود مشغول می کند، اگر ابعاد دینی و فلسفی «ماتریکس» مورد توجه روشنفکران و اساتید فلسفه قرار می گیرد به خاطر این است که این مضامین تنیده در بن مایه داستان و ریشه های شخصیت های پرداخت شده آنها نهفته است و شخصیت ها فارغ از این زمینه های پرمغز اخلاقی، روانی و فلسفی کارکرد داستانی خود را از دست می دهند. در یک کلام موضوعات کلان مطرح شده در آنها شعاری و تزئینی نیست و برای پز دادن نویسنده با بدترین چسب دنیا به فیلم نچسبیده است.
«قلب یخی» ساخته محمدحسین لطیفی که مدتی است به بازار می آید، سریالی است که با الگو قرار دادن ساختارهای نوین سریال سازی تلاش می کند بر مرکب فرهنگ جدید سریال سازی در دنیا که در سریال بین های ایرانی مؤثر بوده سواری کند و شیوه جدیدی را ارائه دهد، اما علاوه بر شلختگی ساختاری و سستی در کارگردانی آن که دقیقاً باعث تمایزش از سریال هایی چون «فرار از زندان»، «۲۴» و «مردان دیوانه» و… می شود، از قسمت هفتم وارد فازی نچسب و به لحاظ فن درام پردازی پراشکال هم شده است.
با اینکه تلاش شده سریال به لحاظ تو در تویی داستان ها و سرنوشت شخصیت ها الگوی مناسبی پیدا کند و از پس یک داستان با ابعاد متفاوت بربیاید، اما در عمل مواد لازم را درست به کار نبرده و بیشتر وقت تلف می کند. سازندگان سریال متوجه نیستند پیچ دادن به داستان کافی نیست. شاید حامد عنقا نویسنده و خود لطیفی آن را کافی دانسته اند یا بهتر بگویم توان بیشتر از این را نداشتند.
آنها با اینکه سعی کرده اند از قسمت اخیر این سریال پای موضوعات کلان را وسط بکشند و ضمن مسائلی سیاسی به خیلی اسم ها بتازند و رویه فکری روشنفکران را به شیوه آشنای تفکر رسمی سال های اخیر به نقد بکشند، اما به دلیل نابهنگامی و نبود اصالت در انتقال این افکار حتی در حد یک میزگرد عاجزند (با اینکه ساختار انتقال این موضوعات در سریال کاملاً براساس الگوهای ساختاری میزگردی و مناظره ای در تلویزیون بوده است!).
مشکل فقط در محتوای سطحی جویده جویده این مسائل نیست بلکه در شیوه ارائه آن اشکال بیشتر دیده می شود. دیالوگ های طولانی در باب مسائل کلان و سیاسی سریال را در ظاهر سیاسی ولی در واقع شعاری می کند. مهم تر از همه اینکه وقتی با این دیالوگ ها تماشاگر خسته می شود و داستان معطل می ماند، با اینکه ممکن است اثر بعد جدیدی پیدا کند اما متوقف خواهد ماند و به همین دلیل این بعد غیرضروری و تحمیلی خواهد ماند.
داستانی که بیشتر رویدادهایش در حال و هوای عشق های آبکی می گذرد و دست و پا زدن اصلی اش در ربط آنها به مسائل جنایی است نمی تواند بدون زمینه چینی به آغوش مسائلی بزرگ درباب اداره جهان بپرد. نمی توان درمورد هراسناک ترین مسائل سیاسی روز در کافه حرف زد و داریوش شایگان (از معدود فیلسوفان معاصر ایرانی) را به نوعی کوبید و مشکوک جلوه داد و سپس با صدای بد حمید گودرزی و نوای گیتاری بی کوک عشقی از نوع فیلمفارسی ها را در همان زمان و مکان به مخاطب خوراند.
آن وقت حال مخاطب فقط از حرف های بی ربط بازیگرانی مثل الناز شاکردوست و آشا محرابی با آن لحن و بیان تصنعی بد نمی شود، بلکه عشق سرراست و آشنای فیلم های عامه پسند و فارسی هم دیگر تحملش سخت می شود. در واقع شاید بی رویکردی کارگردانی مثل لطیفی و خلاء همیشگی عمق در زاویه داستان های اوست که باعث شده او در حوزه های بزرگ تر از پروژه های سفارشی تلویزیون متظاهرتر و غیرقابل قبولتر جلوه کند.
یادمان نرفته هر وقت لطیفی در تلویزیون نبوده؛ یا فیلم هایی آشفته مثل «روز سوم» را ساخته و یا آثاری مانند «دختر ایرونی»، «توفیق اجباری» و …خروجی اش بوده است. قالب آثار لطیفی برای علاقه مندان فیلمفارسی زیادی اخلاقی بودند و برای علاقه مندان سینمای داستانگوی جدی و غیر تجربی، فیلمفارسی.
لطیفی در «قلب یخی» هم چنین کرده با وجود همه بریز و بپاش های داستانی و تولیدی سریال سعی می کند با بستر قرار دادن فضایی عامه پسند و ملودرام – از نوع ایرانی که خیلی هم به معنای دقیق ملودرام نیست – در لایه رویین اخلاقی- ارزشی باشد که البته این نگرش اخلاقی هم بیشتر ریاکارانه به نظر می رسد تا تنیده شده در درام.
مضامین باید در شاکله داستان بنشینند؛ تنها آن زمان می توان تونی بلر را در یک تریلر/درام به محاکمه کشید («نویسنده پشت پرده» پولانسکی) و مسائل فلسفی و دینی را در یک اکشن قالب گرفت («ماتریکس»).
اگر به قواعد ژانر آشنا نباشید و لحن فیلم را در سطح خودش حفظ نکنید نه تنها طیف متکثری به طرف کار کشیده نمی شود بلکه همان مخاطبی که اثر استعداد جذبش را داشته دفع می شود.))